الماس های زندگی ( بحثی در باب معنای زندگی)/ محمد محبی
از جمله بحث هایی که جدیداً در مباحث کلام جدید به طور مستقل به آن پرداخته می شود، بحث معنای زندگی است.اساساً سئوالاتی همیشه با بشر همراه بوده است. آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ آیا در هزاران سال که از زندگی بشر گذشته، معنایی یافت می شد؟ آینده چگونه است؟ و ما محصورین بین دو عدم زمانی، چگونه ایم؟
سئوالاتی از سنخ از کجا آمده ام؟ کجا هستم؟ چرا هستم؟ به کجا رهسپارم؟ همواره در زندگی بشر موج می زند، چرا که زمانی در عالم وجود، اثر و خبری از ما نبوده و زمانی دیگر می رسد که در این سرا نخواهیم بود.
نه تنها در قیاس با کل عالم وجود، نام (ذره) نمی توان بر ما نهاد، بلکه زمان(بود) ما نیز در قیاس با پهنه و گستره زمان چیزی به حساب نمی آید. پس با این همه، ما در جهانی با این عظمت و شوکت، چه کاره ایم؟
اساساً چرا همه موجودات هستند؟ اگر نبودند چه می شد؟ ما چرا هستیم؟ آیا واقعاً ورای عالم طبیعت خبری هست؟ آن خبر چیست؟ ربط و نسبت ما با آن چیست؟ اگر خدا و زندگی پس از مرگ وجود داشته باشند، تکلیف چیست؟و...چنین حدیث نفس هایی از منشاء حیات، فلسفه حیات، سرانجام حیات، همواره پیش روی آدمیان از روزگار کهن بوده، اکنون هست و در آینده نیز خواهد بود.پرسش از معنای زندگی، پرسشی به قدمت حیات بشر بوده و در عین حال همواره محتاج پرسیدن و جستجو از پاسخ و ورق زدن دوباره صفحات زندگی و رسیدن به جواب هماهنگ با مسائل زمان خویش است.عده ای که برای این سئوالات جواب روشنی نداشتند، به نفی زندگی و بی ارزشی آن حکم داده و به وادی پوچ گرائی کشیده شدند.این گروه از واقعیت و متن زندگی، گریزان بوده و به راه های گوناگون از قبیل خود فریبی، خود فراموشی و توهّم آفرینی روی می آورند و مواد توهّم زا، مخدر و مشروبات الکلی را چاره کار می دانند؛ چنانکه عده ای دیگر به اعتقادات تصنعی و رفتارهای غیر انسانی و یا خودکشی روی می آورند و عده ای دیگر به زندگی بدون مهرورزی، بدون پیوندهای خانوادگی، رویا، قدم زدن در خیالات و توهّمات، خوشگذرانی و عیاشی و جاذبه های جوانی و.... پناه می برند تا اندکی از درد و رنج پوچی و بی معنایی زندگی کم کنند.برای رهایی از پوچی و بی معنایی زندگی چه باید کرد و به دنبال چه چیز باید بود؟ آیا چیزی هست که به پوچی و بی معنایی زندگی، معنا و محتوا بخشد؟ سردرگمی ها را سامان بخشد و حیرت ها را چاره ساخته و به تاریکی ها، روشنایی بخشد؟ عده ای برای پاسخ این سئوالات و به دست آوردن راه حل اساسی، به دین پناه می برند و دین را مرجع پاسخگوئی به این پرسش ها دانسته و به یک معنای واقعی و حقیقی برای زنده بودن و زندگی کردن دست می یابند.از نظرگاه این عده زندگی دارای معناست به شرط آنکه خدا، شریعت، هدف و... در زندگی باشد و ما در این مختصر به بررسی این دیدگاه خواهیم پرداخت تا الماس هایی که ارزش زندگی کردن و تحمل سختی های آنرا داشته باشد را شناخته و در مسیر آن حرکت کنیم.
نقش خداوند در معنا بخشی زندگی
انسان به صورت فطری، خواهان کمال نامحدود است. علم و قدرت از مظاهر کمال نامحدود بوده و رسیدن به چنین کمالی است که موجب لذت نامحدود و سعادت پایدار انسان گشته و زندگی در نظرش دارای معنی می شود.
بی شک هنگامی انسان به چنین کمالی دست خواهد یافت که با منبع نامحدود علم و قدرت و کمال و زیبایی مطلق یعنی خداوند متعال، ارتباط پیدا کند. این ارتباط است که در لسان اهل معنی به نام(قرب) نامیده می شود.بنابراین کمال حقیقی انسان به عنوان هدف آفرینش، در سایه ارتباط و قرب به خدای متعال حاصل می شود و انسانی که نازلترین مرتبه این کمال و ضعیف ترین مرتبه ایمان را هم نداشته باشد همانند درختی است که هنوز به بار ننشسته و نوبر آن هم به دست نیامده است و اگر چنین درختی در اثر آفت زدگی، استعداد میوه دادن را از دست بدهد از درختان بی ثمر هم پست تر خواهد بود.بنابراین اهمیت و نقش ایمان به خداوند در کمال و سعادت و لذت زندگی بدین جهت است که ویژگی اصلی روح انسان، ارتباط آگاهانه و اختیاری با خدای متعال است و بدون آن از کمال لایق و آثار آن محروم می شود و به دیگر سخن انسانیتش به فعلیت نمی رسد. در این صورت است که حقیقت وجودی او به سمت پوچی و نیستی متمایل می شود.و انسانی که از حقیقت و روح انسانی خود به دور باشد، کجا می تواند زندگی برای او معنی داشته باشد؟! قرآن کریم حقیقت وجودی چنین انسانهایی را اینگونه به تصویر کشیده است:
(إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ ) ( انفال/55)
رضای حقیقت انسانی به رضای اصل وجود او که از خداوند است می باشد. اگر اراده انسانی در طول اراده الهی بوده و تابع دستورات الهی باشد، می تواند به زندگی خود معنایی ببخشد و الا خود را مثل درخت بی ریشه ای می داند که محکوم به فنا و نیستی است؛ چرا که اراده الهی به خیرات و کارهای نیک تعلق می گیرد و انسان فطرتاً با خیرات هماهنگ است نه با سیئات.[1]
نقش دین کامل در معنا بخشی:
انسان دارای دوگونه زندگی است: زندگی طبیعی و زندگی عقلانی.
زندگی طبیعی که با ویژگی هایی از قبیل احساس، حرکت، توالد و تناسل، جلب عوامل لذت و دفع عوامل ضرر ... شناخته می شود، البته از مختصات انسان نیست؛ بلکه سایر جاندران نیز با او شریک اند.زندگی طبیعی آنگاه که در خدمت بخشی از وجود انسان مثل غرایز و تمایلات حیوانی قرار گیرد، با ارزشهای انسانی ناسازگار خواهد بود.اما زندگی عقلانی یا حیات معقول از ویژگی های خاص انسان به شمار می رود. اما حیات معقول چیست؟ حیات معقول عبارت است از تکاپوی آگاهانه ای که شخصیت انسانی آن را رهبری می کند تا به صورت جاذبه کمال مطلق قرار گیرد.بدیهی است راهیابی به چنین مقصود آرمانی، نیازمند معرفت های گسترده درباره انسان و جهان و چگونگی سیر و سلوک انسان در این جهان است. بی شک این معارف تنها با عقل و تفکر بشری بدست نمی آید و به هدایت و حیاتی نیازمند است. چرا که بشر با تکیه بر استعدادهای درونی و توانایی خویش نمی تواند به تمام ابعاد وجودی و زوایای پنهان روحی و روانی خویش شناخت پیدا کرده و در نتیجه درصدد رفع نیازها و یا بکارگیری استعدادهای خویش گردد.در مباحث دلیل نیازمندی بشر به دین و یا انتظار بشر از دین، متفکرین اسلامی در بعد محدودیت عقل بشری و احتیاج انسان به هدایت های وحیانی، به صورت تفصیلی، مطالبی را مطرح کرده اند. اما آن بعد از مساله که در بحث معنای زندگی و احتیاج بشر به دین در معنابخشی و ارزشمندی زندگی قابل اهمیت است آن است که:
1- بدون دین، پاسخگوئی نهایی به اساسی ترین پرسشهای زندگی امکان پذیر نیست. پرسش هایی از قبیل من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ کجا هستم؟ به کجا می روم؟ برای چه آمده ام؟
2- بدون حضور دین در زندگی انسانها، هیچ فضیلت و ارزشی قابل اثبات نیست.
3- احساس برین آدمی درباره شکوه و عظمت جهان هستی، بدون استناد به یک مشیّت و حکمت فوق این جهانی، معنایی ندارد.
4- احساس ناب دربـاره تکلیـف بـرین، توسط دین قوّت یافته و با استناد به دین حفظ می شود.[2]
این تکلیف برین غیر از مقداری است که آدمی برای تأمین زندگی طبیعی خود و ایجاد نظم و ابتهاج و لذت بردن از زندگی و معنابخشی در زندگی به آنها احتیاج دارد. بدون این احساس ناب، بشر تا سر حد یک حیوان بی عقل و بی قلب پوچ و تهی تنزل می یابد.[3]
خیلی از سختی ها و رنج های زندگی، عامل عدم معنا داری زندگی است که در پرتو تعاملات و ارتباط ناصحیح انسانها با همدیگر و عدم قانون مناسب برای زندگی و حیات اجتماعی بشر شکل می گیرد. اینگونه امور منشأ بسیاری از افسردگی های روحی و روانی و عدم لذت بخشی زندگی است.
علامه طباطبایی در بحث ضرورت دین برای بشر، بر اساس دو اصل هدایت عمومی الهی و فطرت بشری، چنین تقریر می کند: به مقتضای اصل هدایت عمومی خداوند هر موجودی را متناسب با ویژگی های آفرینشی او هدایت کرده است.
مطالعه نظام حاکم بر زندگی موجودات مختلف جهان طبیعت، این حقیقت را به روشنی آشکار می سازد. هر پدیده ای در زندگی خود سیر ویژه ای را با نظمی خاص طی می کند بگونه ای که مراحل پیشین، مقدمه مرحله بعدی می باشد؛ چنانکه مراحل بعدی، نتایج مراحل قبلی به شمار می رود و آخرین مرحله، از آغاز مورد توجه بوده و همه مراحل قبلی در آن جهت قرار دارند.
انسان نیز از این هدایت عمومی و تکوینی برخوردار است؛ با این تفاوت که دارای قوه تعقّل و حیات عقلانی و اراده و اختیار است و از طرفی انسان موجودی است مدنی بالطبع که به لحاظ جامعه شناختی، جامعه و فرد برای او اصالت دارد. زندگی اجتماعی طبیعتاً به قانونی عالمانه و عادلانه نیاز دارد؛ قانونی که با شرایط و ویژگی های تکوینی هماهنگ باشد.
از طرفی، مطالعه تاریخ بشر بیانگر این حقیقت است که او تنها با استفاده از خرد و دانش خود، پاسخگوی چنین نیازی نبوده و نمی تواند قانون جامع و کامل مورد نیاز خود را تدوین نماید.
بنابراین خداوند دست یابی به چنین هدایتی را به طور جامع و کامل در اختیار عقل و تفکر بشر قرار نداده است. در این صورت مقتضای ربوبیّت و حکمت خداوند این است که به طریق دیگری این هدایت بشری را برآورده سازد که آن راه، همان هدایت و حیاتی است که توسط پیامبران و در قالب شریعت های آسمانی در اختیار بشر قرار داده است.[4]
نقش قانون در معنابخشی:
در ضرورت قانون برای زندگی اجتماعی بشر تردیدی وجود ندارد. کمال و جامعیّت قانون در گرو دو چیز است:
1- با واقعیت انسان، قابلیت ها، اهداف و آرمان های متعالی او هماهنگ باشد و الا زندگی برای او بی ارزش بوده و غیر از درد و رنج و ناامیدی و پوچی نیست.
2- از ویژگی ایمان آفرینی و جلب اعتماد و احترام افراد برخوردار باشد به گونه ای که هر فردی از روی رضا و رغبت و اعتماد کامل آن را بپذیرد و به مسئولیت های قانونی خود جامه عمل بپوشاند.
دو ویژگی یاد شده آنگاه تحقق خواهد یافت که قانون، هم از نظر علمی و منطقی پشتوانه ای استوار و خلل ناپذیر داشته باشد و هم دارای تقدّس و جنبه فوق طبیعی باشد.
این دو ویژگی جز در قانونی که جنبه آسمانی و وحیانی دارد یافت نمی شود. قانون آسمانی به دلیل منشاء عالم و حکیم، هم از ویژگی اتقان و استواری علمی و منطقی برخوردار است و هم از ویژگی تقدس. بدین جهت هم خرد منطق مدار و حکمت معیار را قانع می کند و هم روان قداست گرا و تعالی طلب انسان را.
این دو، جوهر و ماهیت ایمان دینی را تشکیل می دهند و ایمان دینی شرط لازم و بنیادین زندگی انسانی بشر و تبلور و تجلی انسانیت اوست؛ چنانکه نیرومندترین پشتوانه و ضمانت اجرایی قانون نیز می باشد.[5]
نتیجه آنکه با فقدان یک قانون کامل، انسان به لذت و زیبایی حقیقی زندگی نخواهد رسید. از این جهت وجود قانون کامل با ویژگی های یاد شده که ما از آن به دین تعبیر می کنیم، از لوازم و ضروریات ارزشمندی و هدفداری زندگی است.
[1] - آموزش عقائد، مصباح یزدی، ص 363
[2] - آشنایی با کلام جدید، ربانی گلپایگانی ص
[3] - فلسفه دین، محمد تقی جعفری، ص 117
[4] - شیعه در اسلام، محمد حسین طباطبایی، ص 80
[5] - انسان و ایمان، مرتضی مطهری، ص 48